عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : دو شنبه 7 / 11 / 1391
بازدید : 722
نویسنده : ماني
ديروزيکي از دوستام با عشقش دعواش شده بود،اومد باهام دردو دل کرد(میدونید ک،فقط واسش ی رفیقم)خودم باهاش حرف زدمو راضیش کردم بره آشتی کنه...واسم خیلی سخت بودا ولی خب راضی بودم... اگه عشقامون یطرفس یا اگه بعد ی مدت زدن زیر حرفاشون و رفتن با یکی دیگه،اگه واقعا عشقامون رو دوس داریم،ب خوشبختیش راضی باشیم...طلبکار محبت هایی ک کردیم نباشیم...شاید اینجوری حالمون هم بهتر شد..
تاریخ : دو شنبه 7 / 11 / 1391
بازدید : 1106
نویسنده : ماني
چقد دستام سردن چقد کمت دارم !چقد خستم چشمهام می سوزه سرددردم نمی زاره بخوابم چه زود تموم شد دلم چی بهش گذشت خدا ؟تو دو راهی خنده و گریه گیر افتادم از خستگی هام واسه کی بگم؟منو باش با اون دک وپزم کم آوردم حاضرم همه چیمو بدم تا این اوضاع عوض بشه داشتیم برنامه ریزی می کردیما! از تنها بودن تو اتاقم می ترسم تو بد وضعیتیم دارم فکر می کنم کجا رو اشتباه رفتم ؟روزای بدیه نمی دونم چی قراره بشه مانی از همیشه تنها تر شده تورو نمی دونم ؟ دیگه تحملشو ندارم به همه می گم خوبم اما نیستم خدایا نذار همه چی تموم شه نذارفراموش بشم احساس می کنم بد پیر شدم وقتی داری به زندگی جدیدت عادت می کنی بعد دوباره یه اتفاق به همت می ریزه.من واسه از دست ندادن اون چیزایی که دوسشون دارم خیلی تلاش کردم اما نشد چون اونکه بالاسرمه نخواست . اینقدر تنهام که حس می کنم حتی خد ا هم ..... هیچ وقت به این که زندگی یه روی دیگه هم داره اهمیت نمی دادم ای خدا د مت گرم . این طوری دوستم داری ؟ تا حالا شده تو زندگی از فشار فکری دیوانه بشی ؟ تا حالا حس کردی خدا صداتو نمیشنوه شده از خدا مرگ بخوای من پسر بهونه گیری نبودم اما... تا اومدیم بفهمیم بچگی چیه بزرگ شدیم ، معنی جوونی هم نفهمیده پیر شدیم زندگی مال بقیه بود و ما فقط تماشاچی بودیم .. دیگه نمی تونم ادامه بدم یعنی گریه نميذاره
تاریخ : یک شنبه 6 / 11 / 1391
بازدید : 1201
نویسنده : ماني
همش احساس میکنم یه جای کارم لنگ میزنه ... اما نمیدونم کجاش؟نمیدونم کجای کارم غلطه!فقط میدونم شیطون باهامه... از وقتی بیدار میشم جلوی چشمام میبینمش تا آخر شب!هر چی هم حساب و کتاب میکنم میبینم تقریبیا تمام کارهام بر اساس دستور خداست و عمدا گناهی نمیکنم...نمیدونم چمه؟ دیشب قسمت اول سخنرانی ازدواج دکتر فرهنگ رو گوش کردم دیدم واقعا حرف حساب میزنند و کلافهمیدم چقدر معیارهام واسه ازدواج اشتباه بوده ! از اونجاییکه من هزاران هزار سی دی موفقیت و کتاب های روانشناسی دارم و از هیچ کدوم خیری ندیدم میترسیدم برم پول بدم بابت سی دی های دکتر فرهنگ !با اینکه میدونم حرفشون حرفِ حسابه حالا یه قراری با خودم گذاشتم...اونم اینه که اول سمینار ازدواج رو دانلود میکنم و وقتی گوش کردم و تحول توی زندگیم دیدم میرم سمینار ازدواجشون رو میخرم ... البته چون خود دکتر فرهنگ گفتن دانلود سمینارهاشون مشکلی نداره اینکاررو میکنمااااااا حالا از صبح دارم دانلود میکنم...ولی خداییش حرفشون حرفِ حسابه...خدا خیرشون بده... بعدا نوشت: دکتر فرهنگ گفتند:اگه پول ندارید و خرید سی دی ها مشکله براتون کپی یا دانلود کنید در غیر این صورت بخرید بهتره و پولش توی جیب من نمیره و در یه مسیری خرج میشه...
تاریخ : چهار شنبه 11 / 10 / 1391
بازدید : 1133
نویسنده : ماني
دلم گرفته تنهايي رو دوست ندارم
تاریخ : دو شنبه 4 / 9 / 1391
بازدید : 997
نویسنده : ماني
دانی که چرا چوب شود قسمتش آتش؟... بی حرمتی اش بر لب و دندان حسین است ... دانی که چرا آب فرات است گل آلود؟ ... شرمندگی اش از لب عطشان حسین است ... دانی که چرا کعبه حق گشته سیه پوش؟ ... زیرا که خدا نیز عزادار حسین است
تاریخ : سه شنبه 21 / 8 / 1391
بازدید : 1159
نویسنده : ماني
وقتی مامانم میاد میگه پاشوصبحونه بخور
انگار دنیا را تو سرم خراب میکنند
دلم نمی خواد بلند بشم
همش به خودم می پیچم
ولی اخرش به خودم می گم باید بلند بشی
از چی داری فرار می کنی
از واقعیتی به نام زندگی
دوست دارم همش تو خواب باشم
نه به خاطر اینکه خوش خوابم
به خاطر اینکه نمی خوام
چشم به این دنیا بیفته
توی خواب حداقل زیاد اذیت نمیشی
وقتی تو خوابم احساس می کنم دنیای واقعی اینجاست
انگار که ادم های این دنیا با دنیای خواب من فرق می کنند
بعضی وقتها به خودم می گم
یعنی خواب ابدی هم مثل خواب های معمولیند
بعد به خودم میگم نه
اونجا راحت نیستی
اونجا باید جواب پس بدی
به خاطر تک تک لحظه هات باید جواب پس بدی
مگه این دنیا چی کار کردی
که حالا توقع داری اونجا راحتت بزارند
راستش از بچگی همش به مرگ فکر می کردم
ولی این روزها خیلی فکرم و مشغول کرده
بچه ها دیر یا زود باید رفت
ولی می خوام برام دعا کنید
من که توی این دنیا روز خوشی ندیدم
حداقل اون دنیا زیاد اذیت نشم
دعا کنید راحت بميرم.::..
تاریخ : دو شنبه 20 / 8 / 1391
بازدید : 981
نویسنده : ماني
از کجا شروع کنم
از کی بگم
از چی بگم
از دردهام
از گریه هام
از …
میبینی به اخرش رسیدم
دیدی به نقطه ای رسیدم که دیگه نفس کشیدن هم برام مشکله
ای تویی که میایی و میگی باید زندگی کرد
ای تویی که میایی و نظر میدی فقط یه مشت حرف میزنی و میری
افسوس
افسوس
که فقط حرف میزنی همین
چون نیستی و شرایط منو درک نمیکنی
نمیدونی که چقدربودن تواین دنیا برام مشکله
نمیدونی که هیچ کس نمیتونه به من کمکم کنه
نمیدونی که دیگه هیچ کی نمیتونه خوشحالم کنه
این ها تلقین نیست
این ها واقعیتی هست که توی بخت شوم من هست
نیستی و ببینی چقدر دارم خرد میشم
دارم از هم می پاشم
وقتی میبنم یکی داره از ته دلش میخنده
تمام وجودم اتیش میگره
بغض میکنم و تو خودم میشکنم
میگم چرا من اخه چرا من
فقط سکوت میکنم
حتی دکتر روانپزشک هم نتونست کاری بکنه
یه مشت قرص داد و گفت برو
من هم رفتم و قرص هاشو خوردم
ولی اونها هم نتونستند مرحمی برای دردهای من بشند
فقط منزوی ترم کردند.
تاریخ : یک شنبه 19 / 8 / 1391
بازدید : 1044
نویسنده : ماني
سال پیش همین موقع ها بود که به خودم گفتم
یه وبلاگ بزنم که شاید بتونم خودم رو خالی کنم
بتونم حرفهایی رو بزنم که جایی نمیتونم بزنم
این شدکه وبلاگ پسري ازجنس تنهايي رو ساختم
وبلاگی که نویسنده اش یه پسری بود که
هیچ وقت نتونست خستگی شو بهونه قرار نده
نتونست هیچ وقت از ته دل بخنده
چون بهونه ای برای خندیدن نداشت
ولی من نتونستم تو این دنیای مجازی خودم و خالی کنم
نتونستم حرف های بزنم که دلم میخواست
شاید ترسیدم
شاید ...
نمیدونم دلیلش چی بود
ولی خیلی وبلاگمو دوست داشتم 
لااقل تونستم تصویرش رو یه جوری نشون بدم
که بگم اره من خیلی از این زندگی خسته ام
خیلی ها امدند تو اون وبلاگ نظر دادند ورفتند
جای بعضی هاشون واقعا خالیه؛بعدازيه مدت گفتم شايدبتونم گذشته ام رو فراموش كنم حذفش كردم واين وبلاگ رو ساختم كه بازم نشد
من تو این دنیای مجازی کسایی رو شناختم
که خیلی بیشتر از کسایی که تو واقعیت باهاشون روبرو هستم
دوستشون داشتم و دارم
همیشه پیش خودم این سوال بود که چرا من همیشه تو واقعیت
با کسایی روبرو هستم که هیچ وقت فکر دیدن اونها رو نمیکردم
هیچ وقت از کنار بودن پیش اون ها خوشحال نمیشم
نمی دونم چرا...
به هر حال یکسال از ساخته شدن وبلاگام میگذره
ولی من هنوز همونی هستم که هستم
و این من و عذاب میده
ودر اخر :
دل به غم سپرده ام در عبور سال ها
زخمی از زمانه و خسته از خیال ها
چون حکایتی مگو خسته ام ز یاد ها
برگ بی درختمو در مسیر بادها
نیش ها و نوش ها چشیده ام
بس روا و ناروا شنیده ام
هرچه داغ را به دل سپرده ام
هر چه درد را به جان خریده ام
در عبور سال ها
نه صدایی
نه سکوتی
نه درنگی
نه نگاهی
تاریخ : جمعه 19 / 7 / 1391
بازدید : 958
نویسنده : ماني

تاریخ : یک شنبه 24 / 6 / 1391
بازدید : 744
نویسنده : ماني

اومدم چندتاعكس بذارم.........

 

 


تاریخ : پنج شنبه 23 / 6 / 1391
بازدید : 874
نویسنده : ماني


امروز من با اژانس عازم فرودگاه بودم.  داشتیم در خط عبور

صحیح حرکت می کردیم که ناگهان یک خودرو درست در جلوی ما با

بی احتیاطی از محل پارک خود بیرون آمد. راننده اژانس ترمز

شدیدی گرفت، سر خورد و به فاصله چند سانتیمتری آن خودرو

متوقف شد!

 

راننده خودرو خاطی سرش را بيرون آورد و شروع به فریاد زدن کرد.

راننده اژانس فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. او

واقعاً با آرامش و دوستانه برخورد کرد.

 

با تعجب از او پرسیدم: ((چرا اين رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک

بود ماشین تان را از بین ببرد و ما رابه بیمارستان بفرستد!)) در آن

هنگام بود که راننده اژانس درسی به من آموخت که هرگز

فراموش نمی کنم و برايتان توضيح ميدهم:

 

((قانون کامیون حمل زباله.))

 

او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله

هستند. آنها سرشار از آشغال، ناکامی، خشم، و ناامیدی در اطراف

می گردند. وقتی آشغال در اعماق وجودشان تلنبار می شود، آنها

به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما

خالی می کنند.

 

به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید.

 

آشغال های آنها را نگیرید تا مجبور نشوید به افراد دیگری در سرکار، در منزل، یا توی خیابان پخش کنيد.

 

حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های آشغال روزشان را خراب کنند و باعث ناراحتی آنها شوند.

 

((افرادی را که با شما خوب رفتار می کنند دوست داشته باشید. برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند دعا کنید.))

 

زندگی ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست


تاریخ : سه شنبه 19 / 6 / 1391
بازدید : 991
نویسنده : ماني
سلام به همه ي دوستاي عزيزم كه بهم سرميزنن و به يادم هستن.اين روزا خيلي شادتر شدم و دارم سعی ميكنم گذشته ام رو فراموش كنم.اين پستم رو اختصاص ميدم به معذرت خواهي از يك نفر...خواستم اسمش رو بنويسم ولي فكر كردم ناراحت بشه آخه وقتي گفتم اشتباه كردم ومنظورخاصی واسه ي اينكارم نداشتم وازش معذرت خواستم گفت نيازي به عذرخواهي شما ندارم و رفت دلم شكست آخه خداخودش ميدونه من چقدر دلم صافه و از رو قصد وغرض اينكار رو نكردم خودم هم قبول دارم اشتباه كردم درست نبود اينطور باهام رفتاركنه شايدم ديگه به وبلاگم سر نزنه واين پست رو نخونه ولي من واسه دل خودم نوشتم تا يكم آروم بشم بازم معذرت ميخوامZ.برام دعا كنيد
تاریخ : یک شنبه 10 / 6 / 1391
بازدید : 916
نویسنده : ماني
بيايدواســـه اونــــایـــــی کــــه الــــان تـــنــهــان دعـــــا کـــنــــیـــــم... اونایی که الان دست تو دست عشقتون خوشبخت زندگی می کنین اونایی که الان با عشقتون خوشین اونایی که هر لحظه به عشقتون اس ام اس می دید و شایــد همش گوشیتون زنگ می ... خوره و اس ام اس دارید.. ((واسه اونایی که الان تنهـان دعا کنید...)) اونام مث شما یه روزی خوش بودن یه روزی عاشــــــــــــق وحالــا تنهــــــــــــــــــــــان گوشیاشون رو میزه..همش به صفحه اش نگاه می کنن گاهیم گوشیاشونو خونه جا میزارن و یادشون میره اصلا گوشی دارن!! این تنهاییه خیلی خطرناکـه دعا کنيم هیچکس مبتلا نشه دعاکنيم همه به اونی که میخوان برسن و باهاش بـــاشن تا آخر عمر... آمین ♥
تاریخ : سه شنبه 5 / 6 / 1391
بازدید : 842
نویسنده : ماني
سلام به همه ي دوستاي گلم كه تو اين چند روزي كه نبودم واسم نظر گذاشتن و به يادم بودن. رفته بودم مشهد و رشت خيلي بهم خوش گذشت اونجا همه چي رو فراموش كردم فقط خوش گذروني ميكردم حالم خيلي بهتر شده روحيه ي بالايي دارم مداوم ورزش ميكنم عاشق فوتبال هستم ديگه حسرت گذشته رو نميخورم ميخوام قوي باشم
تاریخ : جمعه 25 / 5 / 1391
بازدید : 1086
نویسنده : ماني

یه جورایی شدم مثه این نویسنده ها آخه امروز حس نوشتنم گرفته اما نمی دونم چی بنویسم یا حتی از کجاشروع کنم به نوشتن درسته که نویسنده خوبی نیستم و همش دوست دارم بافرمولای ریاضی و برنامه نویسی سر کار داشته باشم اما چه کنیم دیگه امروز امتحان میکنیم ببینیم می تونیم نویسنده هم باشیم یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ( فکر نکنم ! البته فکر که نه یه جورایی مطمئنم که نمیتونم) خوب حالا از چی بنویسم مهمه !!!!!!!! !!!!! که متاسفانه اینم نمیدونم همچین یه آهنگ عاشقانه هم گذاشتم تا حس بگیرم ولی هر چی به مغزم فشار میارما فقط از توش فرمول میاد بیرون نه یه نوشته زیبا که بشه با آدما ارتباط بر قرار کرد بی خیال از خودم مینویسم ببخشید که این همه ساده مینویسم و یه جورایی خودمونی وای باور کن اگه به من می گفتن می تونی فقط از راه نوشتن یه لقمه نون در بیاری حتما از گرسنگی می مردم یادمه آرزو به دلموندم یه بار تو مدرسه انشا ۲۰ یا حتی ۱۹ هم نگرفتم خلاصه بگم عشق من درس خوندنه اما...................... خیلی سخته که.........ولی خوب تصميم گرفتم که زندگی تازه اي رو شروع كنم و همه چي رو فراموش كنم با وجود همه سختی هاش البته بگما آدم تا سختی نکشه نمیفهمه زندگی چیه یه جورایی باید زندگی رو آسون گرفت البته اگه... دیگه اگه زیادتر بنویسم میشم مثه پیرمردایی که دوست دارن نصیحت کنن اااااا دیدید که من نویسنده بشو نیستم خودمم میدونستما اما گفتم امتحانش که ضرری نداره از قدیم گفتن هرکسی را....... دوستتون دارم

 


تعداد صفحات : 1
صفحه قبل 1 صفحه بعد


به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زندگي جديدباترك يك عادت و آدرس mani-ahmadi.Loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 31
بازدید ماه : 122
بازدید کل : 43107
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 119
تعداد آنلاین : 1



RSS

Powered By
loxblog.Com